جدول جو
جدول جو

معنی خیرگی چشم - جستجوی لغت در جدول جو

خیرگی چشم
(رَ / رِ یِ چَ / چِ)
تاریکی چشم. روزکوری چشم. (ناظم الاطباء). ضعف بصر. (زمخشری) : آفتاب رای شاه را از... ظالم تیرگی و چشم انصاف او را از صدمات حار حوادث خیرگی مباد. (سندبادنامه) ، ماتی چشم در نگاه. عمق درنگاه بطوری که چشم فعالیت دیدگانی خود را در آن نگاه از دست دهد:
پر از دیو و شیرست و پرتیرگی
بماند برو چشمت از خیرگی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ چَ / چِ)
بی شرم. ستهنده. لجوج. حسیر. محسور. آنکه از بدی به پند و درخواست و تهدید بازنایستد. (یادداشت مؤلف). عنید. خودسر. خودرای. خیره سر. خیره سار
لغت نامه دهخدا